آن گمشده عشق و مودت ، آن سوخته شوق و محبت ، آن متکلم اسرار و عیان ، شیخ ابوالبیان _رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز_ مراد و شیخ وقت بود و در بیان مسائل روز و شب شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت اجتماعی آیتی بود.
در اواسط جوانی با خویش عهد همی بسط که مریدان از فضای مجازی برگیرد و بدین منظور ، رسانه ای گزید " بیان " نام ؛ و آن فضایی بود مختص اهل قلم که جنگولک بازی در ایشان راه نداشت. پس بدین منظور لپ تاپی اختیار کرد بسی موقر و های-کانفیگوریشن.
پس مطالب خویش در بیان نقل همی کرد و خلق را بدان سان از مواهب خویش بهره مند همی ساخت ؛ بدین قرار او را "شیخ ابوالبیان" نام نهادند و مریدان گرداگرد او گرد آمده ، اجماعا به گذر ایام و بندگی خدا مشغول همی گشتند. رحمةالله علیه
من همینطوریشم حتی از یادآوری لفظ "وِدینگ پاسچر" عق میزدم
حالا طرف رفته بالا پشت بوم آپارتمانو قرق کرده یه عکاس خوشحالم اورده که اینو حاج خانومش و هر چی تو نیمکت ذخیره جهیزیه دختره بوده و اینا به دریوزگی اوردن پشت بوم رو بگنجونه تو یه قاب
ژست مد نظر هم لحظه ایه که آقایی داره نعلبکی به دست خاطرات دوران عزب بودنشو تعریف میکنه و خانومی هم در حالی که قد عروسی آق داداشش آرایش رو صورتشه و طلا جواهر بدلاشم رد نداده تو شو آف، با شوق تمام داره گوش جان میسپره به افاضات آقایی.
جمممم کنین کاسه کوزه تونو باااو
میخواین چیو به کی ثابت کنین؟
عاشقونه، فقط پنهانی ؛ چشم تو چشم ؛ و اونم تو پنج کلمه :
- حالت خوبه؟
+ الان خوب شدم..
:)
چقد حس میکنم دگ قرار نی باز دلم اونجوری آروم بگیره..
ولی چاره چیه جز ادامه..
خیلی دریده شدن این دهه نودیا بابا
برادرزاده م نقاشی کشیده روش امضا زده نوشته آفرین به دختر گلم!
والا من همسن این بودم فقط امضای پدر مادرمو جعل میکردم پای برگه امتحانم
البته اینم دریدگی محسوب میشه ولی بخاطر حفظ آبروم بود
بهتره ک حتی ب جایی ک میدونم چند ساعت قبل اونجا بوده هم نرم..
پاکنهادی به دعا نشسته بود که: بار خدایا دفع بلای کرونا کن!
سادهدلی تاب نیاورد و او را نهی فرمود و گفت؛ دعا مکن! ترسم مستجاب شود!
پاکنهاد گفت؛ مگر نه اینکه دعا بهر استجابت کنند؟
سادهدل گفت؛ چرا! اما ترس من آن است که "اینان" آن استجابت به حسابِ کار و دعای خویش نویسند و بعد به خود غرّه شوند و ادعا به گزافه رانند و زبان بر سرِ ما درازتر کنند و خلق را اذیت و آزار بیشتر رسانند! پس باز خدا قهر گیرد و بلایی عظیمتر بر ما نازل کند که کرونا را در برابرش هیچ باشد!
پاکنهاد درماند که چه پاسخ گوید!
احمد زیدآبادی
ما باید سعی کنیم فراموش کنیم؛ خیلی چیزا رو..
ولی گاهی لحظه آخر ب خودمون میایم و میبینیم انگار تلخیای یه سری چیزا ب این راحتیا فراموش نمیشه..
تو همین فکرا بودم ک یاد یه آهنگی افتادم
به من چه_ علیرضا عصار
آهنگو با مرور روزهای رفته و بدی های مخاطب شرو میکنه و سرزنشش میکنه
تو اوج آهنگ میگه:
اصلا به من چه خوبی و
اصلا به من چه که بدی
اصلا به من چه رفتی و
اصلا به من چه اومدی
( تا اینجاش خوب و اوکیه.. ولی یهو: )
اصلا به من چه یک نفر یکدل نبود ، دورنگ بود؛
اصلا به من چه انقدر چشمای تو قشنگ بود..
بدبختی ما همینجاس!.. :)
آهنگش همینجاست :
نمدونم چرا یهو یادش افتادم و رف رو مخم
کسی ک با هم نون و نمک خوردیم و پولمو خورد
تو بگو یه قرون! زیاد بود..
ب هر صورت مبلغ کمی نبود و منو پیش یه نفر شرمنده کرد
تازه الان حالم خوبه!
باس حالمو اون وقتی میدیدی که هر روز چن بار زنگ میزدم و ج نمیداد!
و ایضا اون وقتی که دیگه ناامید شدم کاملا!..
همه اینا رو ول کن
نون و نمک
اعتماد
مراقبت ازش تو سخت ترین روزاش
کمک بهش برا کنکور
همه جا داداش به حساب اوردنش
نشستن پای درد دلاش..
هعی..
خالی شدم؟
هه.. نه!
ولش :)
دارم به این فک میکنم که دوس داشتن تو سن بالا میتونه قشنگترم باشه.. شاید چون دو طرف بیشتر به هم ایمان دارن.. و تکیه گاه محکم تری میشن واسه هم..
نمدونم..