روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

اساس لذت وبلاگ به ملاقات و حضور مجازی آدماییه که نمیشناسن همو ؛ ولی به هم خوبی میکنن و آرامش میدن از دور ؛ بی منت و بی دریغ
حالا به هر طریقی.
من اسمشو میذارم آرامش مجازی
اومدم پی آرامش مجازی
اگر فک میکنی با خوندنت حالم خوب میشه، مشتاقم به تشرف
یه چیزایی هم خودم مینویسم این کنج ؛ که ینی زنده م ؛
اگر خوندنشون حالتو عوض میکنه، قدمت همیشه روی چشم

شیخ / آخرین فروردین سده ۱۴ هجری شمسی

شیخ و آسیب شناسی علمی پایان نامه

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۳ ق.ظ | | ۲ نظر

در خبر است که روزی شیخنا _رفع الله مقامه_ در حالی  که طی طریق می کرد و سر مبارک در تلفن همراه فرو برده بود و خبر رویت هلال رمضان را برای جمله مریدان سند تو آل میکرد ، متوجه حضور یکی از مریدان شد که کنجی گزیده و به آسمان خیره همی گشته. پس از روی کرم احوالش بپرسید و مرید به خود همی آمد و پس از تحیت اذن شرح درماندگی خواست.

شیخ اوکی بداد و مرید گفت کتابی رها شده بر زمین یافتم و آگاه گشتم که پایان نامه ایست؛ پس تورق همی نمودم و به صفحه تقدیم رسیدم.

شیخ که دیتای موبایل خویش به منظور صرفه جویی در هزینه آف میکرد ، گفت: خب

مرید در حالی که دهانش خشک شده بود، گفت در آن صفحه نوشته شده بود " تقدیم به قفسه های کتابخانه "

شیخ در حالی که دستی به محاسن میکشید ، ذکر ساچ عه گود آیدیا با خویش تکرار همی کرد و مرید را امر بنمود تا آن دانشجوی نمونه را یافته ، به جمع شبانه شیخ و مریدان دعوت کند تا جملگی ازو کسب فیض نمایند. پس مرید چنین کرد.

موعد فوق الذکر رسید و جمع مریدان با پر و مرکب اضافه مهیای کتابت بودند.

شیخ پس از ذکر آفات تسامح در باب علم و لزوم آسیب شناسی علمی ، مریدان را به آزادگی و الگو برداری از دانشجوی رعنا دعوت همی کرد و تریبون به وی سپرد تا حکمت جمله تقدیمی برای حضار نقل نماید.

دانشجو که ضخامت شیشه عینکش برای مریدان حجتی بر همّ و غیرت علمی اش می نمود ، پس از تست میکروفون عرض کرد " والا اون بنده خدا تو انقلاب کارو دیر تحویل داد ولی گف یه چی تو صفحه تقدیمت می نویسم که ازم راضی باشی.. منم که بعد دفاع پایان نامه رو گم کردم ندیدم.. حالا چی نوشته بود؟ "

شیخ لختی تامل فرمود و سپس صابونی از عبای خویش برون آورد و به جوان دانشجو بداد و فرمود غسل یادت نره

مریدان در حالی که هنوز ملتفت نشده بودند و همچو بز نراقی به یکدیگر می نگریستند ، عاجزانه از شیخ تفسیر ماقال مسئلت نمودند؛ اما شیخ که خشمگین می نمود ، فرمود خفه شید. رحمة الله علیه.


  • ۹۹/۰۲/۰۶

نظرات  (۲)

😂😂😂👍

پاسخ:
شما از مریدای من باهوش ترین :))
  • دلساخته های آنی
  • خیلی جالب

    واقعا سبک نوشتنتون رو دوست دارم

    این پست هم زیبا و خیلی بانمک بود

    پاسخ:
     😊
    زهی افتخار :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">