روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

اساس لذت وبلاگ به ملاقات و حضور مجازی آدماییه که نمیشناسن همو ؛ ولی به هم خوبی میکنن و آرامش میدن از دور ؛ بی منت و بی دریغ
حالا به هر طریقی.
من اسمشو میذارم آرامش مجازی
اومدم پی آرامش مجازی
اگر فک میکنی با خوندنت حالم خوب میشه، مشتاقم به تشرف
یه چیزایی هم خودم مینویسم این کنج ؛ که ینی زنده م ؛
اگر خوندنشون حالتو عوض میکنه، قدمت همیشه روی چشم

شیخ / آخرین فروردین سده ۱۴ هجری شمسی

دو

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۳۶ ق.ظ | | ۲ نظر

عارضم ب خدمتتون ک اگ عن بازی همیشکی ملت ک این بار همه کارشناس محیط زیست و بلایای طبیعی شدن تو اینستاگرم رو قلم بگیریم، گویا کمی هم ملت گرایش ب « انسانیت در عمل » پیدا کردن


یه عکس دیدم ک دم میدون اصلی شهر ، یه عده بنر دس گرفته بودن ک اونایی ک تو راه موندن و جایی ندارن رو اسکان میدیم و اینا


خب این قدم مثبتیه و حقیر باور داره در کنار ریزش ها، رویش ها رو هم گهگاهی باید پوشش خبری داد :))


با این ک با تک تک سلولای خاکستری مغزم اطمینان دارم ما آدم نمیشیم ، لیکن خدا قبول کنه بمنّه و کرمه

یک

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ | | ۲ نظر

برادرزاده م اومده تو اتاق میگه بده نقاشی کنم


بش قلم کاغذ دادم میگه چی بکشم؟


میگم خانواده رو بکش


بابامو دم یخچال انباری کشیده در حالی ک داره براش خوراکی میاره از داخل یخچال!


ب مامانم ک رسید گف عزیزو باید خوشگل تر بکشم ( پارگی پنهانی حقیر )


مامان و باباشم در حال کار با گوشی کشید!


ب منم ک رسید ، گف خوابم دیر شده فردا میکشم :|


ناخودآگاه یاد مغز فندقی خودم و هم نسلیای خودم افتادم


یادمه ۴ سال ازین بچه بزرگتر بودم ینی کلاس سوم ابتدایی


رفتیم عید دیدنی تا خرتناق هله هوله خورده بودم نصف شب جنجال شدم مامانمو بیدار کردم بعد این ک یه فس مث قاطر تازه رام شده کتک خوردم ، در حالی ک جلو سنگ مستراح زانو زده بودم، مامانم پشتمو میمالوند ک زودتر بیارم بالا ، نذر کردم اگ زنده بمونم ، دیگه بدون وضو نماز نخونم :)))

بازم بیان..

هوفف!

ولی خیلی دوس داشتنی تره

فقط بخاطر این ک جامعه آماری بلاگفا رو نداره رفتم بلاگفا

ولی.. نمدونم شاید فعلا اینجا !