روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

اساس لذت وبلاگ به ملاقات و حضور مجازی آدماییه که نمیشناسن همو ؛ ولی به هم خوبی میکنن و آرامش میدن از دور ؛ بی منت و بی دریغ
حالا به هر طریقی.
من اسمشو میذارم آرامش مجازی
اومدم پی آرامش مجازی
اگر فک میکنی با خوندنت حالم خوب میشه، مشتاقم به تشرف
یه چیزایی هم خودم مینویسم این کنج ؛ که ینی زنده م ؛
اگر خوندنشون حالتو عوض میکنه، قدمت همیشه روی چشم

شیخ / آخرین فروردین سده ۱۴ هجری شمسی

یک

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ | | ۲ نظر

برادرزاده م اومده تو اتاق میگه بده نقاشی کنم


بش قلم کاغذ دادم میگه چی بکشم؟


میگم خانواده رو بکش


بابامو دم یخچال انباری کشیده در حالی ک داره براش خوراکی میاره از داخل یخچال!


ب مامانم ک رسید گف عزیزو باید خوشگل تر بکشم ( پارگی پنهانی حقیر )


مامان و باباشم در حال کار با گوشی کشید!


ب منم ک رسید ، گف خوابم دیر شده فردا میکشم :|


ناخودآگاه یاد مغز فندقی خودم و هم نسلیای خودم افتادم


یادمه ۴ سال ازین بچه بزرگتر بودم ینی کلاس سوم ابتدایی


رفتیم عید دیدنی تا خرتناق هله هوله خورده بودم نصف شب جنجال شدم مامانمو بیدار کردم بعد این ک یه فس مث قاطر تازه رام شده کتک خوردم ، در حالی ک جلو سنگ مستراح زانو زده بودم، مامانم پشتمو میمالوند ک زودتر بیارم بالا ، نذر کردم اگ زنده بمونم ، دیگه بدون وضو نماز نخونم :)))

  • ۹۸/۰۱/۰۷

نظرات  (۲)

یاد بچگی های خودم افتادم که هر چی میشد نذر میکردم :))))
الان احساس فردی با معصومیت از دست رفته رو دارم:))
البته یه دوستی هم داشتم بچگی هام که نماز میخوند که چهره اش نورانی بشه، بعد هر نماز میرفت جلو آینه ببینه که روشن شده یا نه:))))
پاسخ:
خیلی اوضا خیته :))
من بچه بودم میگفتم خدایا فقط این ارزومو براورده کن دیگهههه ارزو نمیکنم 😁
پاسخ:
و چ زود گذشت آخرین باری ک این حرفو با خودم زدم..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">