روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

روزمرگی های شیخ

برای شادی روحم ؛ برای آن که نمیرم

اساس لذت وبلاگ به ملاقات و حضور مجازی آدماییه که نمیشناسن همو ؛ ولی به هم خوبی میکنن و آرامش میدن از دور ؛ بی منت و بی دریغ
حالا به هر طریقی.
من اسمشو میذارم آرامش مجازی
اومدم پی آرامش مجازی
اگر فک میکنی با خوندنت حالم خوب میشه، مشتاقم به تشرف
یه چیزایی هم خودم مینویسم این کنج ؛ که ینی زنده م ؛
اگر خوندنشون حالتو عوض میکنه، قدمت همیشه روی چشم

شیخ / آخرین فروردین سده ۱۴ هجری شمسی

تو میگی قصه همین بود؛ تو یه برگی توی این باد..

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ق.ظ |
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مرتضی خان

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۴۲ ب.ظ | | ۰ نظر

مرتضی خان به گوشی؟

آره میدونم.. خیلی وقته حرف نمیزنی

ولی هنوز آهنگات شنیدن دارن.. هنوز دفتر دفتر حرف از توش بیرون میکشن اهل راز

مرتضی خان ما کوچیکتر ازونیم که جسارتی کنیم

شما رو سر ما جا داری همیشه

زنده و مرده هم توفیری نمیکنه.. میدونی.

میگن خوب کوک میکردی پیانو رو

بنان "مرتضی پیانو" صدات میزده؛

چه حالی بودین لحظه اجرا ، الله اعلم!

مرتضی خان من الان فقط دلم یه چیز میخواد یه آرزو دارم:

می بودی و قطعه دل شکنو میزدی.. بعد چن دقیقه تک نوازی، من گردن شکسته میومدم‌ رو سن و به جای آقا بنان، جسارت میکردم و میخوندم.. 

" به که گویم؟

چه بجویم؟

که چه کرده غم تو به ما؟ "

همون چن ثانیه اولم کافی بود

میخوندم و منم میبردی پیش خودت و خلاص!..



یار بیگانه نوازم!

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۰ ب.ظ | | ۳ نظر

یار بیگانه نوازم!

کمی بر من بتاب..

آخرین بار ، تلالوء نگاهت در زمستان زنده کرد مرا

اما حال دو ماه از بهار میگذرد و گنجشک هنوز انتظار شکوفه ها را می کشد 

تا برگزیند درخت تنهاییم را برای لحظه ای

یار بیگانه نوازم! از شما چه پنهان؟ بار ها با خود گفته ام شاید آن گنجشک هم شما بودید.. 

آری

آن که می تابید و زنده میکرد، شما بودید

آن که شاخه های درخت تنهاییم را با قدوم خود به وجد می آورد شما بودید

حتی شاید شکوفه هم شما بودید..

شکوفه ای که با این بهار نیامد و 

دل من هنوز بهار میخواهد..

کو وید؟

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ | | ۲ نظر

میگه آمار وزارت بهداشت دروغه. مث سگ دارن پنهون میکنن آمار واقعی رو

باهاش موافقم.


فرداش بش میگم ماسکت کو؟ میگه خسته شدم حاجی کرونام که داره اوکی میشه خدا رو شکر


تف!

اندر حکایت تیک تاک

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۵ ق.ظ | | ۰ نظر

روزی مریدی به خدمت شیخنا _اعلی الله مقامه_ رسید و پس از دستبوسی گفت شیخا رخصت بفرمایید که کلیپی اخیرا منتشر شده بس دیدنی و خوراک تامل!

شیخ شیشه الکل 90% خویش از جامه برون همی آورد و فرمود پفیوز تر از شخصی که در چنین وضعی باز هم دستبوسی را ترک نگوید، کیست؟

سپس فرمود فرصت.

مرید کلیپ زیر را پلی بنمود و مریدان در کسری از ثانیه گرد آمدند و آن کلیپ این بود:

 

 

شیخ که از کثرت استعمال الکل در حال redial با عالم ناسوت بود، فرمود: در این کلیپ نکته ای بود بس تامل برانگیر؛

مریدی گفت: لزوم فیلترینگ تیک تاک؟

شیخ نظاره کرد

دیگری عرض کرد خواهرم حجابت؟

شیخ نظاره کرد

دیگری گفت وات ابوت الناز گلرخ؟

شیخ بغضب آمد و فرمود میذارین دو دیقه زر بزنم؟

مریدان جملگی عرق شرم ترشح بنمودند

شیخ اشک از کنار گونه زدود و فرمود همین یه تپه سالم بود اونم ریدن توش :((

پس مریدان جامه دریدند و به قصد ریپورت اکانت آن دختر ، در تیک تاک ثبت نام نمودند تا داغ دل شیخ التیام بخشند. رحمه الله علیه

 

مروری بر کامنت ها

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ق.ظ | | ۱ نظر
این کامنت برا دو سال پیشه 

حس میکنم خیلی دوسش دارم :))



اقا میشه یه سوال بپرسم ؟
اینکه میگن هلال احمر با حوزه علمیه یه قرارداد بسته که موقع وقوع حوادث طبیعی اخوندا بشینن دعا کنن راسته ؟؟
با عرض سلام و درود خدمت شیخ
بعد یه چیز دیگه علم حروف واقعیه کسی هست تو ایران بلد باشه ؟ 

آسیمه سر

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۸ ب.ظ | | ۰ نظر

آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان

دلخسته دیدمت در آوار خیس باران

وا مانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی

من خود شکسته از خود در فصل نا امیدی

در برکه ی دو چشمت نه گریه و نه خنده

گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده

من ره به خلوت عشق هر گز نبرده بودم

پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم

من با تو خو گرفتم از خنده ات شکفتم

چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم

در خلوت سرایم یک باره پر کشیدی

آن گاه ای پرنده بار دگر پریدی

 

,,

آهنگ آسیمه‌سر را آنقدر نگاه داشتم تا یک صدای مناسب اجرا پیدا کنم 

و خوشحالم که این امانت را به صاحب اصلیش سپردم.*

 

*بابک بیات

سوغاتی آشنایی ها

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ب.ظ | | ۳ نظر

ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم، ترسی نداشتیم؛

ترس، سوغات آشنایی هاست..*



* نادر ابراهیمی

امآن

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۵۱ ق.ظ | | ۱ نظر

امان از آن لحظه که فکر تو را نه چندان محترمانه از ذهنم بیرون کردم

و واقعیت پناهگاه و ملجاء امیدم شد..

و امان از این انتظار سر به فلک کشیده؛

که بیهوده منتظرم روزی کسی بیاید که خوب باشد و خوب حالم را خوب کند 

فارغ از سنگینی سکوت شب هایم، مینشینم و در قعر افکار خویش ، خصوصیاتش را تجسم میکنم؛

و نهایتا که ذهنم خسته تصور و تخیل شد، انتظاراتم را خلاصه میکنم :

" شبیه تو باشد کافیست " !..

امان و امان و

امان..

بارون و دلای تنگ

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۳ ق.ظ | | ۰ نظر

بارون که میباره ، حس میکنم بلند تر و بیشتر بهم فک میکنی

حس میکنم اگه اینجا بارونه، اونجام بارونه

حس میکنم دلتنگی آدما بیشتر امونشونو میبره

اصن دلتنگیو تعریف کن ببینم هنو یادته یا نه..